زندگینامه فرزانه فرهیخته، استاد سعادت ملوک تابش (ره)

در گذر زمان و پهنه بیکران هستی، همواره از سوی خداوند متعال، نوری تجلی می‌کند تا نشانه‌ای از آیات حق و حجتی آشکار بر خلایق باشد. آنچنان که خداوند، ایشان را برای ستایش خالصانه خود برگزیده و با دستان قدرت خویش، وجودشان را شکل داده است. دل و جانشان را از هر آنچه غیر از اوست، پاکیزه ساخته تا تمام غوغا و هیاهوی زندگیشان، شور عشق الهی گردد. خلعت بندگی را بر تمام وجودشان پوشانده و تاج ولایت را افسرشان ساخته است. دست حق از آستین این برگزیدگان بیرون افتاده تا دستگیر افتادگان و چراغ راه گمگشتگان باشند.


پس، درود خدا بر ایشان که پاک آفریده شدند، پاک زیستند و با پاکی، جان شیرین را به جان‌آفرین تسلیم داشتند. در او فانی گشتند تا برای همیشه بر تارک هستی باقی بمانند. علامه فقید، استاد سعادت ملوک تابش (رحمه الله علیه)، آن عبد صالح خدا، سوخته در عشق و معرفت حق و پیام‌آور عبودیت که خداوند منّان او را به امت محمدی (صلی الله علیه و آله) هدیه داشت، یکی از این برگزیدگان بود.


او بلند همت بود و بر بیکرانه‌ها چشم داشت. با تمام هستی‌اش کوشید تا پا در جای پای اسوه خلقت نهد، دست بر اوج افلاک رساند و از عالم بالا، گوهرهای عشق و معرفت را خوشه‌چینی کرده و چون سحاب رحمت، سینه‌های تشنه را آبیاری کند. خلقیاتش چنان متأثر از فرامین الهی و والایی‌های علوی بود که فرموده «تَخَلَّقُوا بِأَخْلَاقِ اللَّهِ» (خود را به اخلاق الهی متخلق سازید) را مصداق عینی بود و معبود خواست که به مقام «ولی اللهی» برساندش، آنچنان که فرمود: «عَبْدِی أَطِعْنِی حَتَّى أَجْعَلَکَ مِثْلِی» (بنده‌ام، مرا اطاعت کن تا تو را مانند خود گردانم).


مولایش، جام سقای عشق و معرفت را به تمامی در ساغرش ریخته و جذبات عشق الهی عنان از کفش برده و ریشه انانیت را در وجودش خشکانده بود. از خواص و مقربان ساحت دلدار بود، اذن دیدار داشت و جز به امر ولایت عامل نبود. هنگامی که پیمانه‌اش لبریز می‌گشت با محرمانش از اسرار مکاشفات و مشاهدات و ملاقات‌های با موالیانش و خدمتگزاری ملائک تحت امرش راز می‌گفت.


احاطه‌ای باطنی بر علم داشت، چنانچه بدون مقدمات درس می‌دانست و در مسائل مشکل جایی که دیگران پای در گِل می‌ماندند، کلید حل مبهمات بود. خلاقیت بی‌همتایش در نظریه‌پردازی از ژرف‌اندیشی‌اش جوش می‌گرفت و می‌فرمود: «انسان می‌بایست تا پنجاه سال بعدش آینده‌نگری داشته باشد» و خود نیز برنامه‌هایش را بر همین محور پی ریخته بود و شناخت شخصیتش را تا پنجاه سال دیگر ناممکن می‌دید و آثارش را متحول‌کننده جهان و این همه را از عنایات و کرامات معصومین (علیهم السلام) می‌دانست. هر چه گفت کرد و هر چه کرد، شد.


عملِ مجسم بود. آزاد شده از اعتبارات سپنجی و بر جایگاهی وحدت‌بخش تکیه داشت و می‌فرمود: «عمر خود را به گونه‌ای گذرانده‌ام که هرگز برای آن پشیمان نیستم و حسرت بهتر گذراندن آن را ندارم و همیشه بهترین‌ها را انجام داده‌ام»، از قفس رسته و بر شاخسار درخت «لا اله الا هو» بنشسته بود تا خلیفة اللهی را تاج‌داری کند و می‌فرمود: «لا اله الا الله گفتن دیگر باشد و لا اله الا الله شدن دیگر».


تمنای خواستن‌ها در دلش مرده و ساده‌زیستی و قناعت، بی‌نیازش ساخته بود. هستی داده و هستی ستانده بود. از عالم قلب تا انتهای عالم روح پر کشیده و به ولایت تامه محمدی (صلی الله علیه و آله) نائل گشته، روحی مجرد بود و آنگاه که جذبه الهی وجودش را در می‌نوردید، ساعتی چون جسدی بی‌جان از عالم مُلک سر بر کشیده تا لاهوت می‌خرامید، سیرش محبوبی بود که هر سالکی را نشاید. خوش گوارایش و گوارای هر رهروی.


در مسائل دینی بسیار غیرتمند و در شئونات زندگی دین محور بود. دوستی، دشمنی، شادی، غم، خنده و گریه‌هایش برای دین بود و تمام نگرانی و دلهره‌هایش از جنس دین بود. به رعایت حقوق دینی با دقتی ویژه اهتمام داشت و با همان دقتی که به رعایت حقوق خداوند (عزوجل)، قرآن و عترت توجه داشت به حقوق اجتماع و مردم اهتمام می‌ورزید و با وجود انبوه گرفتاری‌ها حتی از حقوق حیوانات نیز غفلت نمی‌ورزید.


نفس پروری در نزدش عفن و پلید بود و همگان میهمان سفره تواضع و فروتنی‌اش بوده، هر که درب خانه‌اش را دق الباب می‌کرد پیش از آن که بداند کیست، به رویش گشوده می‌گردید. بیشتر زمان خود را به حل مشکلات مردم اختصاص می‌داد و می‌فرمود: «در تمام عمر کار مردم را هر چند هم اگر کم اهمیت می‌نمود بر کار شخصی خودم هر چند هم اگر پر اهمیت می‌نمود، مقدم داشتم». آری و به حق چنین بود.

فرزانه فرهیخته، استاد سعادتملوک تابش، به سال ۱۳۲۹ خورشیدی در شهر هرات افغانستان در محله خواجه عبدالله مصری، در خانواده‌ای مسلمان و مفتخر به مذهب حقه شیعه اثنی عشری دیده به جهان گشود. مادر ایشان از اهالی خراسان و پدرش، محمدمهدی احمدیان از اهالی هرات، مردی روشن ضمیر و از خانواده‌ای مبارز بود؛ پدربزرگ ایشان، «احمد» به دلیل مبارزه علیه استعمار، دهه آخر عمر شریف خویش را در زندان مخوف «دهمزنگ» کابل سپری نمود.

در سنین نوجوانی در راستای تربیت صحیح دینی با ارشاد پدر به محضر معلمی شایسته و وارسته به نام شیخ براتعلی کابلی که از چشمه‌سار حکمت و عرفان چشیده بود، هدایت گردید. هم زمان با انس و بهره‌گیری از محضر اساتید عرفان و اهل شهود، دوران تحصیلات ابتدایی و متوسطه را به صورت جهشی و در مدت ۹ سال در دبیرستان جامی و سلطان غیاث‌الدین غوری هرات به پایان رسانید. در سال ۱۳۵۴ تحصیلات دانشگاهی را در دانشکده ادبیات کابل با کسب رتبه برتر و ارائه پایان نامه‌ای بسیار محققانه که خود یکی از آثار ایشان را به نام «قرآن و دیدگاه‌های زیبایی شناسی» احتوا می‌کند، با اخذ مدرک فوق لیسانس به پایان رسانید و در دهه پنجاه به عنوان شاعر برتر سال انتخاب و معرفی گردیدند.

دوران جهاد استاد متأثر از تحولات سیاسی افغانستان و تجاوز دولت استعمارگر شوروی بود. ایشان مبارزه علیه مظاهر بی‌دینی و استعمار را بر خود فرض واجب دانسته به جهاد علیه خنوس شیطانی به پا خاست و به عنوان یکی از عناصر فعال و محوری جهاد و مقاومت دستگیر و راهی زندان گردید. ایشان در شرح حوادث بازداشت خود چنین فرمودند: «از آنجا که طبق روال معمول مجاهدین سرشناس بازداشت شده را بدون محاکمه و در اسرع وقت اعدام می‌نمودند با خدای خود نذری نمودم که اگر توفیق شهادت حاصلم گردید که به مطلوب خود رسیده‌ام و اگر از زندان رهایی یافتم این آزادی را تولد و عمری دوباره تلقی نموده و خود را وقف مولایم حضرت بقیة الله الاعظم روحی و ارواحنا فداه نمایم. سحرگاه که مأموران مرا احضار نمودند، دوستان زندانی به فرض اعدام و آخرین وداع شیون و زاری نمودند، لکن مأموران در کمال شگفتی مرا به بیرون از زندان راهنمایی و آزاد نمودند. پس از آزادی به جهت ادای نذر متوسل به آستان دوست گردیدم و حین دومین اربعین از توسلاتم در عالم رؤیا به زیارت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نائل گردیدم، پس از دستبوسی از حضرتشان استمداد طلبیدم. ایشان مرا به خواندن کتابی امر نموده و فرمودند این کتاب را بخوان، تو خود خواهی فهمید چه باید بنویسی. پس از مطالعه آن کتاب به تکلیف خود به نوشتن آثار عالم و خبیر گشتم».

بدین ترتیب استاد تحقیق و نگارش در زمینه‌هایی چون سیاست، فلسفه، عرفان، ادبیات، روانشناسی، اخلاق، هنر، جامعه‌شناسی و دیگر علوم را آغاز نمود و در صنعت شعر طرحی نو درانداخت و می‌فرمود: «جهت نگارش کتاب‌ها با دقت و تدبر بیش از صد بار ختم قرآن نمودم»؛ که حاصل آن بیش از چهل و پنج عنوان کتاب با ویژگی منحصر به فرد محوریت توحید (فلسفه توحیدی، سیاست توحیدی، روانشناسی توحیدی و …) گردید. افزون بر نگارش کتاب‌ها در قالب جلسات مذهبی با تشریح معارفی چون شرح صحیفه سجادیه، شرح دعای کمیل، ترس‌های نبی مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله)، آرمان‌های نبی مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله)، حضرت صدیقه طاهره (سلام الله علیها)، امام علی (علیه السلام)، امام حسن (علیه السلام)، امام حسین (علیه السلام)، شرح صد میدان و منازل السائرین خواجه عبدالله انصاری، مولوی شناسی و بیدل شناسی، از آثار نوشتاری و گفتاری خود دریایی بی‌کرانه و مملو از گوهرهای ناب تقدیم تشنگان طریق حق نمودند که این آثار نیز به صورت صوت و تصویر در دسترس و باقی است.

همچنین ایشان کتابخانه شخصی خود را که چند هزار جلد کتاب را در بر می‌گیرد و یکی از نفیس‌ترین کتابخانه‌های اسلامی به شمار می‌رود، با جاری نمودن صیغه شرعی، وقف امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نمودند تا در قالب کتابخانه‌ای عمومی در اختیار علاقه‌مندان قرار گیرد.

اما پس از آزادی از زندان، اشغالگران و نوکران کمونیست آن‌ها، حضور استاد را که بی‌وقفه و خستگی‌ناپذیر فعالیت‌های جهادی خود را استمرار می‌بخشید، تاب نیاورده و سرانجام در سال ۱۳۵۷ به دنبال تعقیب و گریزهای طولانی و با توجه به پیروزی انقلاب اسلامی ایران از راه نیمروز با قصد مهاجرت وارد ایران گردیدند و در شرح حوادث آغاز مهاجرت خود چنین فرمودند: «شبی در عالم رؤیا دیدم که دو سپاه رو در روی هم آماده نبردند و هر دو سپاه پرچم اسلام برافراشته و مدعی حق‌اند. در حال تحیر بودم که کدام سپاه اسلام و بر حق است و کدام باطل که در همان حال به زیارت امام زمان (روحی و ارواحنا فداه) نائل گردیدم و پس از عرض ادب و احترام از وجود مبارکشان تقاضای ارشاد نمودم. ایشان (روحی و ارواحنا فداه) فرمودند: ببین خمینی در کدام سپاه است، همان سپاهی که فرمانده آن خمینی است سپاه اسلام و بر حق است. چند روز بیش نگذشت که جنگ تحمیلی عراق علیه ایران آغاز گشت.» و بدین ترتیب ایشان که از معتقدان و مدافعان ولایت مطلقه فقیه بودند، به قصد انجام تکلیف به تهران عزیمت نموده، علاوه بر پیگیری امور جهادی افغانستان، در تشکیل و تقویت و آموزش نیروهای مقاومت ایران فعالیت و همکاری می‌نمودند.

در سال ۱۳۶۰ با درخواست و دعوت حزب اسلامی رعد افغانستان برای رهبری کادر فرهنگی این حزب به مشهد آمدند و تا سال ۱۳۶۷ همواره به سازماندهی و تربیت مجاهدین مسلمان در جبهه جهاد اصغر عاشقانه تلاش ورزیده و بعد از آن فعالیت‌های ایشان تا سال ۱۳۸۹ علاوه بر جبهه مقدس و پهناور جهاد اکبر، در جبهه‌های سیاسی، فرهنگی، عقیدتی و جهاد تبیین ادامه داشت، چنانکه می‌فرمودند: «در طول بیست و پنج سال هجرت، بیست و پنج روز به خود و برای خود نبودم.»

در سال‌های پردرد و رنج هجرت، در شرایطی که خانواده ایشان پس از مهاجرت به ایران هویت ایرانی را پذیرفته و شناسنامه ایرانی دریافت کرده بودند، با وجود پیشنهادها و اصرارهای بسیار برای پذیرش شناسنامه ایرانی، برای اینگونه اعتبارات وهمی به اندازه بال مگسی ارزش قائل نبوده و همواره به افغانی بودن خود افتخار می‌ورزیدند و فروش هویت خود را به بهای فرار از رنج جهاد و مهاجرت و رسیدن به رفاه زندگی فانی زشت‌ترین ننگ‌ها می‌دانستند.

در سال ۱۳۸۲ پس از اشغال افغانستان از سوی غارتگران غربی، حادثه‌ای که استاد در زمان اشغال افغانستان توسط شوروی با نگارش کتاب «افغانستان و تهدید غرب»، وقوع آن را پیش‌بینی کرده بود، با قصد جهاد برای بازگشت به وطن اراده نمود تا برای احیای فرهنگ اصیل اسلام، انسان‌های این مرز و بوم را ناجی و چاره‌سازی باشد. از همین روی در اولین روز ورود به زادگاهش همراه جمعی از همرازانش به زیارت شهدای والامقام افغانستان در قرارگاه مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شرفیاب شدند و خطاب به شهیدان فرمودند: «ای شهیدان، شما در روز واپسین نزد دوست گواهی دهید که من به عهدی که با خون شما بسته بودم وفا کردم».

بی‌درنگ پس از ورود به افغانستان، شرکت در مجالس و محافل دینی و علمی را آغاز نموده، در اقامتگاهش که یک خانه اجاره‌ای بود، پیوسته و به دور از تعصبات جاهلی پذیرای گرفتاران حوزه فرهنگ و شیفتگان علم و ادب گردید تا جایی که دلدادگان کویش از شیعه و سنی همچون برادر در جلسات درسش حاضر می‌شدند و به دل‌های خسته و سینه‌های سوخته، زلال معرفت و معجون عزت هبه می‌کردند. سؤالی نبود مگر جواب می‌گرفتند و نه درخواست و نیازی مگر اجابت می‌گشتند.

در آخرین اربعینات و توسلاتش پس از زیارت مرقد مطهر حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) به یارانش چنین مژده فرمود که: «در این زیارت در عالم مکاشفات پس از توفیق شرفیابی به حضور حضرت ثامن الحجج علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و زیارت جمال وجه اللهی ایشان، برات آخرین مرحله از سیر و سلوک خود را از دست مبارک یداللهی ایشان دریافت نمودم و اکنون قبل از هجرت از دنیا تنها یک آرزو و خواسته دیگر دارم و آن نیست مگر زیارت قبر مخفی حضرت صدیقه طاهره (سلام الله علیها)» و بدین منظور پس از توسل به حضرتش آخرین آثار خود با عناوین «بویی از کوثر» و «فرمود عقیله تبار عشاق» را هدیه به محضر دوست نمود.

درخواستش اجابت گردید، لکن وجودش را به دردستان و غم‌کده‌ای بدل ساخت. گویی ساز زندگی‌اش یکباره درهم شکست و به کوهی از آتشفشان درد مبدل گشت. پس از آن تعلقش به حیات بمرد و از آن پس دیگر کسی استاد را در صحت نیافت. با شدت یافتن بیماری قلبی در بیمارستان البیرونی هرات بستری گردید ولی پزشکان به دلیل کمبود امکانات دستور اعزام به کشوری دیگر را صادر نمودند. برای سفر به هند تصمیم گرفته شد، سفری که از چند سال قبل مکرراً خبر آن را می‌داد و می‌فرمود: «در آینده‌ای نه چندان دور باید به هند سفر کنم». در آخرین مجلس سفارش کرد که اگر معلم نباشد راه کمال بسته نخواهد ماند و به این آیه استناد فرمود: «وَاتَّقُوا اللَّهَ وَيُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ» (از خدا پروا کنید تا خدا شما را تعلیم دهد). طی تماس‌های تلفنی دوستان خود را در مشهد از ساعت و روز سفر آگاه ساخت، طلب حلیت و وداع فرمود، از حاضرین کویش نیز طلب حلیت فرموده و نزدیکان را خبر از آمدن مهمان می‌داد. منزل را برای پذیرایی از مهمانان آماده کرد و با زمزمه این دو بیتی عزم سفر نمود:

از وادی فقر و درد و حرمان رفتم

از گوشۀ تار و تنگ زندان رفتم

با سر به جهان آمده، دل نسپرده

با پای خلوص و ذکر ایمان رفتم

مورخ ۵/۷/۱۳۸۹ مطابق با ۲۷ سپتامبر ۲۰۱۰ توسط هواپیمای پامیر، کابل را به قصد دهلی ترک نموده و بلافاصله در شفاخانه امکال انستیتوت قلب مترو، بستری گردیدند و در سحرگاه روز سوم، حدوداً ساعت هفت به وقت افغانستان (۷/۷/۱۳۸۹) جام بقا نوشیده، روح بلندش به ملکوت اعلی پیوست و عالمی را در ماتم خویش نشانید. پیکر مطهرش پنج شنبه به تاریخ ۸/۷/۱۳۸۹ به افغانستان انتقال داده شد و روز بعد (عصر جمعه ۹/۷/۱۳۸۹) چون نگینی بر دوش خیل عزادارانش تشییع و در میان حزن و ماتم سوگواران در آرامگاه آبا و اجدادی اش هم جوار با سلطان میر عبد الواحد شهید (پدر حضرت عبد العظیم حسنی) آرمید. روحش شاد و راهش پر رهرو باد.